مشکل زندگی جهانی شد
وقتِ شور و نشاطِ همسایه
سقفِ ما شد حیاطِ همسایه!
پسران فوتبال میکردند
بعد هر شوت حال میکردند
پدرِ خانه از جهان میخواند
توی حمام از بنان میخواند
بچهها اجتماع میکردند
پرشِ ارتفاع میکردند
جنگ و اعصاب خردیاش به درک!
سقف این خانه یکهو خورد ترک!
خانه ما پر از صدا شده بود
گوشم از کلهام جدا شده بود!
رفتم و گفتم: «آدمِ ضایه (!)
باش یک ذره فکر همسایه!
صبح تا شب تلق تلوق نکن
بیخودی این همه شلوغ نکن!»
گفت همسایه: «مردم آزارم!
چار دیواری است، مختارم!
بازیِ فوتبالِ ما به تو چه!؟
این همه قیل و قالِ ما به تو چه!؟
بشود جانِ تو به قربانم!
مانع ورزشم نشو، جانم!»
تا نباشم برای او مانع
با همین منطقش شدم قانع!
آخر قصه خواه یا ناخواه
خانهام شد شبیهِ ورزشگاه!
روح الله احمدی/ بلبل